۲۲ مرداد ۱۳۹۷

حیف که فقط تو خوبی

از استخر رسیدم و دیدم رامین رفته، برایم چند خط یادداشت نوشته بود و گذاشته بود روی لپ‌تاپم،چند نخ سیگار هم برایم پیچیده بود چون خودم هیچ وقت حوصله پیچیدن سیگار ندارم، گذاشته بود توی جعبه سیگار کنار یادداشت عاشقانه گریه‌دارش، نمی‌توانستم جلوی اشک‌هایم را بگیرم، نمی‌خواستم هم که بگیرم. ملافه‌ها را با دقت تا کرده بود و روی مبل کنار کوسن‌ها چیده بود، سطل‌های زباله را خالی کرده بود و توی همه‌شان کیسه‌هایی تمیز با دقت و وسواس خودش گذاشته بود و دور سطل طوری که باجو نتواند پاره‌شان کند، گره زده بود، لیوان چایش نیمه پر روی میز بود با قاشقی که ساعت‌ها با دیلینگ دیلینگ مورد علاقه‌اش آنقدر هم میزندش که بلخره صدایم از یک جای خانه بلند می‌شود که بهش می‌گویم "بس کن لیوان هم حل شد". برایم پول نقد هم گذاشته بود چون خوب می‌داند حوصله ندارم از بانک پول نقد بردارم و همیشه وقتی پیکی چیزی می‌آید دربه‌در دنبال پول نقد می‌گردم. دیروز هم رفته بود برایم میوه خریده بود، موزها را سبز خریده بود تا زیاد بمانند و سیاه نشوند، باقی میوه‌ها را هم سفارش کرده بود نشسته توی یخچال نگه دارم تا دیرتر خراب شوند، خریدهای دیگری هم برای خانه کرده بود تا مجبور نباشم با این کمر ناقصم چیزی را از پله‌ها بالا بیاورم، بعد هم رفته بود برای باجو خاک خریده بود و دستشویی‌اش را تمیز کرده بود تا لااقل یک هفته راحت باشم. برای شوشاها، بچه‌گربه‌های تحت سرپرستی‌اش که توی پارک انتهای کوچه زندگی می‌کنند هم غذا خریده بود و برای جکی سگ پیری که ته کوچه ول می‌گردد هم شکلات، عاجزانه ازم خواسته بود هر روز صبح غذای شوشاها و مادرشان را ببرم و نگذارم گرسنگی بکشند. تنها چیزی که فراموش کرده بود حوله‌اش بود که خیس ولش کرده بود روی مبل، حوله‌اش را سفت به خودم چسباندم و فکر کردم به روزی که برمی‌گردد و من مثل دیوانه‌های توی غار مانده بعد از چند هفته دوباره بوی آدمیزاد را استشمام میکنم و خودم را آنقدر توی بغلش نگه میدارم تا خیالم راحت شود واقعیت دارد.
آه رامین، زیباترین پسر رم، کاش لااقل دنیا چند نفر دیگر به خوبی تو داشت تا این قدر سیاه و کثیف نمی‌شد. 

۱ نظر: